تاریخ پیامبر اسلام (7) سال پنجم هجرت

نویسنده : دکتر محمد ابراهیم آیتی
تلخیص : جعفر شريعتمدارى



سال پنجم هجرت (سنة الأحزاب )

غزوه دومة الجندل

ربيع الأول سال پنجم : رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر يافت كه گروهى عظيم در (دومة الجندل ) (196) فراهم آمده اند و بر مسافران و رهگذران ستم مى كنند و قصد مدينه را دارند، براى دفع ايشان با 1000 مرد از مسلمانان بيرون رفت ، اما با نزديك شدن آنان معلوم شد كه دشمن به طرف مغرب كوچيده است و جز بر مواشى و شبانان ايشان دست نيافت و اهل (دومة الجندل ) خبر يافتند و پراكنده شدند. رسول خدا به مدينه بازگشت و اين نخستين جنگ با روميان بود، زيرا زمامدار دومة الجندل (اكيدر بن عبدالملك كندى ) كيش مسيحى داشت و زير فرمان (هرقل ) (197) پادشاه روم بود.
در همين سفر بود كه رسول خدا با (عيينة بن حصن فزارى ) كه در سرزمين خود به قحطى گرفتار آمده بود، قراردادى بست و به او حق داد كه از تغلمين تا مراض (از نواحى مدينه ) را چراگاه گيرد.

غزوه خندق

شوال سال پنجم : غزوه (خندق ) را (غزوه احزاب ) نيز مى ناميد.(198) جمعى از يهوديان از جمله (حيى بن اخطب ) رهسپار مكه شدند و بر قريش فرود آمدند و آنان را جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله فراخواندند، قريش به ايشان گفتند: آيا دين ما بهتر است يا دين محمد؟ گفتند: دين شما، و شما از وى به حق نزديكتريد.(199) قريش شادمان شدند و با آنان قرار همكارى گذاشتند.

احزاب و فرماندهانشان

1 - قريش و همراهانشان با 4000 سپاهى ، 300 اسب و 1500 شتر به فرماندهى (ابوسفيان بن حرب ).
2 - بنى سليم با 700 سپاهى ، به فرماندهى (ابوالاعور سلمى ).
3 - بنى فزاره ، همه شان با 1000 شتر، به فرماندهى (عيينة بن حصن فزارى ).
4 - بنى اشجع با 400 سپاهى ، به فرماندهى (مسعود بن رخيله .) (200)
5 - بنى مره با 400 سپاهى ، به فرماندهى (حارث بن عوف ).
6 - بنى اسد بن خزيمه با عده اى به فرماندهى (طليحة بن خويلد). از همه قبايل ده هزار نفر (به گفته مسعودى : از قريش و قبايل ديگر و بنى قريظه و بنى نضير، 24 هزار نفر فراهم آمدند سه لشكر بودند و فرمانده كل (ابوسفيان بن حرب ) بود كه اكثر اين فرماندهان بعدها اسلام آوردند.

تصميم رسول خدا صلى الله عليه و آله

سواران خزاعى از مكه به مدنيه آمدند و رسول خدا را از حركت قريش و احزاب باخبر ساختند رسول خدا با اصحاب مشورت كرد كه آيا از مدينه بيرون روند و هر جا با دشمن برخورد كردند، بجنگند يا در مدينه بمانند و پيرامون شهر را خندق بكنند. پيشنهاد سلمان فارسى براى كندن خندق به تصويب رسيد. رسول خدا با 3000 مرد سپاهى كار كندن خندق را آغاز كرد.
مسلمانان ، با شتاب و كوشش فراوان دست به كار شدند و رسول خدا نيز شخصا كمك مى كرد و كار هر دسته اى را تعيين فرمود، حفر خندق در شش روز به انجام رسيد. به استنباط برخى از نويسندگان : طول خندق در حدود پنج و نيم كيلومتر و عرض آن به حدسى كه زده اند در حدود ده متر و عمق آن پنج متر بوده است . يعنى آن مقدارى بوده كه سواره يا پياده اى نتواند از آن بجهد يا از طرفى پايين رود از طرف ديگر بيرون آيد.
ابن اسحاق مى گويد: در واقعه كندق خندق ، معجزاتى به ظهور پيوست كه مسلمانان شاهد آن بودند، از جمله جابر بن عبدالله گويد: در يكى از نواحى خندق سنگى بسيار بزرگ پديدار شد كه كار كندن آن به دشوارى كشيد. رسولخدا صلى الله عليه و آله ظرف آبى خواست و آب دهان در آن افكند و دعايى خواند سپس آب را بر آن سنگ پاشيد (به گفته كسى كه خود شاهد اين قضيه بوده است و بر ديدن آن سوگند مى خورد) آن سنگ چنان از هم پاشيد كه به صورت توده ريگى درآمد و ديگر در مقابل هيچ بيل و تبرى سختى نمى كرد و معجزات ديگرى به وقوع پيوست كه چون بنا بر اختصار اين كتاب است از ذكر آنها خوددارى مى شود.
رسول خدا، چون از كار كندن خندق فراغت يافت به سپاهيان دستور داد تا در دامن كوه (سلع ) پشت به كوه اردو ساختند و زنان و كودكان را در برجها جاى دادند.
در اين هنگام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله از عهدشكنى (بنى قريظه ) خبر يافت و براى تحقيق حال و اتمام حجت ، (سعد بن معاذ) (سرور أوس ) و (سعد بن عباده ) (سرور خزرج ) را فرستاد. فرستادگان رسول خدا رفتند و معلوم شد كه كار عهدشكنى (بنى قريظه ) از آنچه مى گفته اند هم بالاتر است . آنگاه نزد رسول خدا بازگشتند و پيمان شكنى (بنى قريظه ) را گزارش دادند. رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : الله اكبر، به روايت ديگر، گفت : ( حسبنا الله و نعم الوكيل ) .(201)

نزديك شدن خطر

در اين موقع بود كه گرفتارى مسلمين به نهايت رسيد و ترس و بيم شدت يافت و نفاق منافقان آشكار گشت و (معتب بن قشير) گفت : محمد ما را نويد مى داد كه گنجهاى (خسرو) و (قيصر) را مى خوريم ، اما امروز جرأت نمى كنيم كه براى قضاى حاجت بيرون رويم و (أوس بن قيظى ) گفت : اى رسول خدا! خانه هاى ما در خطر دشمن است ، ما را اذن ده تا به خانه هاى خود كه در بيرون مدينه است ، بازگرديم .

پايدارى انصار

نزديك به يك ماه بود كه مسلمانان و مشركان در برابر هم ايستاده بودند و جنگى جز تيراندازى و محاصره در كار نبود، رسول خدا نزد (عيينة بن حصن فزارى ) و (حارث بن عوف ) دو سرور (غطفان ) فرستاد و با آنان قرار گذاشت كه يك سوم ميوه هاى امسال مدينه را بگيرند و با سپاهيان خود بازگردند و دست از جنگ با مسلمانان بردارند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله (سعد بن معاذ) و (سعد بن عباده ) را خواست و با آنان در اين باب مشورت كرد. آنان گفتند: يا خود به اين كار علاقه مندى و يا خدا چنين دستورى داده است و در هر دو صورت ناگزير به انجام آن هستيم . رسول خدا گفت : به خدا سوگند، اين كار را نمى كنم مگر براى اين كه ديدم عرب همداستان به جنگ شما آمده و از هر سو شما را فرا گرفته اند خواستم بدين وسيله از شما دفع خطر كنم .
(سعد بن معاذ) گفت : اى رسول خدا! به خدا قسم نيازى به اين كار نداريم و شمشير پاسخ ايشان است . رسول خدا گفت : هر طور صلاح مى دانى چنان كن . (سعد) قرارنامه را محو كرد و گفت : هر چه مى توانند بر ضد ما انجام دهند.

فرماندهان قريش

رؤ ساى قريش : ابوسفيان ، خالد بن وليد، عمرو بن عاص و چند تن ديگر، گاه پراكنده و گاه با هم در پيرامون خندق اسب مى تاختند و با اصحاب رسول خدا زد و خورد مى كردند. رسول خدا و مسلمانان همچنان در محاصره دشمنان بودند. (عمرو بن عبدود) كه او را (فارس ‍ يليل )(202) مى گفتند و با هزار سوار برابر مى دانستند، نخستين كسى بود كه از خندق پريد و ديگر سپاهيان قريش بر اسبهاى خود نشستند و با شتاب پيش تاختند تا بر سر خندق ايستادند و از ديدن آن به شگفت آمدند، سپس ‍ در جستجوى تنگنايى از خندق برآمدند و اسبهاى خود را بزدند تا از خندق جهيدند. حضرت على عليه السلام با چند نفر از مسلمين سر راه بر آنان گرفتند و عمرو بن عبدود آماده پيكار شد. على عليه السلام پس از گفتگويى كوتاه با ضربتى او را كشت و همراهان عمرو رو به گريز نهادند و از خندق جهيدند. در اين ميان (نوفل بن عبداللّه ) را در ميان خندق ديدند كه اسبش نمى تواند از خندق بيرون جهد و او را سنگباران مى كردند، نوفل مى گفت : اگر مى كشيد به صورتى بهتر از اين بكشيد، يكى از شما فرود آيد تا با وى نبرد كنم . على پايين رفت و او را نيز بكشت و ديگران گريختند.
ابوبكر بن عياش درباره (عمرو) گفت : على ضربتى زد كه ضربتى مباركتر و عزت بخش تر از آن در اسلام نبود و ضربتى به على زده شد (ضربت ابن ملجم ) كه ضربتى نامباركتر و بد اثرتر از آن در اسلام پيش ‍ نيامد...
رسول خدا بعد از كشته شدن (عمرو) و (نوفل ) گفت : اكنون ما به جنگ ايشان خواهيم رفت و ايشان به جنگ ما نخواهند آمد.

آخرين تلاش دشمن

بعد از كشته شدن (عمرو) و (نوفل ) سران قريش تصميم گرفتند كه فرداى آن روز ديگر بار حمله كنند، بامداد فردا همداستان حمله كردند و (خالد بن وليد) نيز در ميان آنان بود، كار جنگ به سختى كشيد تا آنجا كه مسلمانان نمازهايشان فوت شد. در اين ميان (وحشى ) كه با مشركان بود، حربه اى به سوى (طفيل بن نعمان ) افكند و او را كشت ، سپس ‍ خداوند دشمن را پراكنده ساخت و به اردوگاه خويش بازگشتند.

زخمى شدن سعد بن معاذ

سعد بن معاذ با زرهى كوتاه و نارسا بيرون آمده بود و رهسپار جنگ شد. (حبان بن قيس بن عرقه ) فرصتى به دست آورد و تيرى به سوى وى انداخت و چون تيرش به هدف رسيد، گفت : ( خذها منّى و انا ابن العرقه .)
سعد بن معاذ گفت : خدا رويت را به آتش كشاند، خدايا! اگر از جنگ قريش ‍ چيزى باقى گذاشته اى ، مرا براى آن زنده نگهدار و اگر جنگ ميان ما و قريش ‍ را به پايان رسانده اى ، پس همين پيشامد را براى من شهادت قرار ده .

صفيه و حسان بن ثابت

(صفيه ) دختر (عبدالمطّلب ) (عمه رسول خدا و مادر زبير) و نيز (حسان بن ثابت ) (شاعر و صحابى معروف ) در ايام خندق در برج (فارع ) بودند، (صفيّه ) مى گويد: مردى از يهوديان به ما نزديك شد و پيرامون برج همى گشت . رسول خدا و مسلمانان هم چنان گرفتار دشمن بودند كه نمى توانستند به سوى ما بازنگرند، بدين جهت به (حسان ) گفتم : من به خدا قسم ، از اين مرد يهودى ايمن نيستم ، پس فرود آى و او را بكش . حسان گفت : اى دختر عبدالمطلب ! خداى تو را بيامرزد، به خدا قسم تو خود مى دانى كه من اهل اين كار نيستم . (صفيّه ) مى گويد: چون حسان جواب مرا اين طور داد، خود ميان بستم و گرزى برداشتم و او را كشتم و چون از او فارغ گشتم به سوى برج رفتم و گفتم : اى حسّان ! اكنون فرود آى و سلاح و جامه وى برگير. حسان گفت : اى دختر عبدالمطلب ! مرا به سلاح و جامه او نيازى نيست .

نعيم بن مسعود يا وسيله خدايى

(نعيم بن مسعود بن عامر) (از بنى اشجع ) نزد رسول خدا آمد و گفت : من اسلام آورده ام ، امّا قبيله من هنوز از اسلام بى خبرند، به هر چه مصلحت مى دانى مرا دستور ده . رسول خدا گفت : تا مى توانى دشمنان را از سر ما دور كن (ميان ايشان اختلاف بينداز) چه ، جنگ نيرنگ و فريب است . (203)
(نعيم ) نزد (بنى قريظه ) كه در جاهليّت نديمشان بود - و با رسول خدا پيمان شكسته بودند - رفت و گفت اى بنى قريظه ! دوستى و يكرنگى مرا با خويش مى دانيد، گفتند: راست مى گويى و نزد ما متّهم نيستى . گفت : قريش و غطفان مانند شما نيستند، اين سرزمين شماست و اموال و فرزندان و زنان شما در اين جايند و نمى توانيد از اين جا به جاى ديگر منتقل شويد، اما قريش و غطفان - كه شما آنها را كمك داده ايد - در سرزمين ديگرى هستند، اگر هر پيشامدى در جنگ رخ دهد سرانجام به سرزمين خود باز مى گردند و شما را در شهر خودتان با محمد رها مى كنند و چون تنها مانديد، قدرت مقاومت نخواهيد داشت ، پس در جنگ با وى با قريش و غطفان همداستان نشويد، مگر اين كه از اشرافشان گروگانهايى بگيرند كه به عنوان وثيقه نزد شما باشند تا با اطمينان خاطر بتوانيد با مسلمانان بجنگيد.
سپس بيرون رفت و نزد قريش آمد و به ابوسفيان و رجال قريش كه سابقه دوستى داشت ، گفت : بدانيد كه يهوديان از عهدشكنى با محمد پشيمان شده و نزد وى فرستاده اند كه ما پشيمان شده ايم و قصد داريم مردانى از اشراف دو قبيله قريش و غطفان بگيريم و آنها را تحويل دهيم كه گردن زنى و او هم پيشنهادشان را پذيرفته است ، اكنون اگر از طرف يهود از شما مردانى به عنوان گروگان خواستند، به آنان تسليم نكنيد.
آنگاه نزد قبيله غطفان آمد و همانچه را كه به قريش گفته بود، به آنان نيز گفت : دو قبيله مردانى را نزد (بنى قريظه ) فرستادند كه بگويند: در كار جنگ با ما همراهى كنيد و شتاب ورزيد، يهوديان پاسخ دادند كه امروز شنبه است و در چنين روزى دست به كار نمى زنيم ، علاوه بر اين ، ما با محمد نمى جنگيم ، مگر آن كه از مردان خود گروگانهايى به ما دهيد تا اطمينان خاطر ما باشند و يقين كنيم تا اگر نبرد بر شما دشوار شد، ما را تنها رها نخواهيد كرد. فرستادگان بازگشتند و گفتار بنى قريظه را بازگفتند، قريش ‍ و غطفان گفتند: به خدا قسم (نعيم بن مسعود) راست مى گفت و سپس به بنى قريظه گفتند: به خدا قسم ، حتى يك مرد هم از مردان خود به شما نمى دهيم . بنى قريظه با شنيدن اين پيام ، گفتند: راستى (نعيم بن مسعود) راست مى گفت ، اينان مى خواهند ما را به جنگ وادار كنند و سرانجام در فرصت مناسب ما را تنها بگذارند و به ديار خود بازگردند و بدين ترتيب ، خداى متعال آنها را از يارى يكديگر باز داشت .

حذيفة بن يمان در ميان دشمن

پس از خبر يافتن از اختلاف نظر و تفرقه اى كه ميان احزاب روى داد، رسول خدا صلى الله عليه و آله (حذيفه ) را براى تحقيق حال و بررسى وضع دشمن به ميان آنان فرستاد، به او فرمود: اى حذيفه : برو در ميان دشمن ببين چه مى كنند، امّا دست به كارى مزن تا نزد ما بازگردى .
(حذيفه ) مى گويد: در ميان دشمن وارد شدم ، ديدم كه باد، و لشكرهاى الهى تمام ديگها و خيمه هاى ايشان را از جا كنده است ، پس ابوسفيان برخاست و گفت : اى گروه قريش ! به خدا قسم ، ماندن شما در اين جا صلاح نيست ، راستى كه اسب و شترمان از ميان رفت و بنى قريظه نيز با ما خلف وعده كردند و شدّت سرما هم مى بينيد كه با ما چه مى كند، پس آماده رفتن شويد كه من هم رفتنى هستم . سپس برخاست و شتر خود را سوار شد و او را چنان بزد تا بر سه دست و پا ايستاد، به خدا قسم ، اگر دستور رسول خدا نبود فرصت مناسبى بود كه ابوسفيان را با تيرى مى كشتم . آنگاه قبيله غطفان هم با شنيدن حركت قريش ، رهسپار سرزمينهاى خويش شدند. (حذيفه ) مى گويد: نزد رسول خدا بازگشتم و گزارش كار خويش را به او رساندم .

شهداى غزوه احزاب

1 - سعد بن معاذ، به دست (حبان بن عرقه )، 2 - أنس بن أوس ، به دست (خالد بن وليد)، 3 - عبداللّه بن سهل بن رافع ، 4 - طفيل بن نعمان ، به دست (وحشى بن حرب )، 5 - ثعلبه بن غنمه ، به دست هبيرة بن ابى وهب ، 6 - كعب بن زيد، به دست (ضرار بن خطّاب )، 7 - سفيان بن عوف ، 8 - سليط، 9 - عبداللّه بن ابى خالد، 11 - عبداللّه بن سهل بن زيد، 12 - ابوسنان بن صيفى .

كشته هاى مشركان در غزوه احزاب

1 - منبه بن عثمان ، 2 - نوفل بن عبدالله بن مغيره ، 3 - عمرو بن عبدود، به دست على بن ابى طالب ، 4 - حسل بن عمرو بن عبدود، نيز به دست على بن ابى طالب ، كشته شد.
يعقوبى مى نويسد: روز (خندق ) از مسلمانان شش نفر و از مشركان هشت نفر كشته شدند.(204) آيات 9 تا 25 سوره احزاب درباره غزوه احزاب نزول يافته است .

غزوه بنى قريظه

ذى القعده سال پنجم : هنگام ظهر جبرئيل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو را مى فرمايد: بر سر (بنى قريظه ) رهسپار شوى و هم اكنون من بر سر ايشان مى روم و در قلعه هايشان زلزله مى اندازم . رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند كه هر كس مطيع و شنواى امر خدا و رسول است ، بايد نماز عصر را جز در (بنى قريظه ) نخواند، آنگاه با سه هزار از مسلمانان كه 36 اسب داشتند رهسپار شد و رايت را على عليه السلام بر دست گرفت و پيش تاخت .
رسول خدا بيست و پنج روز (بنى قريظه ) را در محاصره داشت تا از محاصره به تنگ آمدند و (كعب بن اسد) به ايشان گفت : اى گروه يهود! مى بينيد چه بر سرتان آمده است ، اكنون سه كار را به شما پيشنهاد مى كنم تا هر كدام را خواستيد انتخاب كنيد. گفتند: چه كارى ؟ گفت : از اين مرد پيروى مى كنيم و به او ايمان مى آوريم . گفتند: ما هرگز از حكم تورات دست برنمى داريم و جز آن را نمى پذيريم . گفت : پس بياييد تا فرزندان و زنانمان را بكشيم تا از سوى آنها نگران نباشيم ، آنگاه با شمشيرهايمان حمله بريم . گفتند: اين بيچارگان را هرگز نمى كشيم . گفت : امشب كه شنبه است ، ممكن است محمد و يارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند، پس حمله بريم و شبيخون زنيم . گفتند: شنبه را تباه نخواهيم ساخت . گفت : پس معلوم مى شود در ميان شما يك نفر دورانديش و خردمند وجود ندارد.

لغزش أبولبابه

يهوديان (بنى قريظه ) نزد رسول خدا پيام فرستادند كه (ابولبابة بن عبدالمنذر) را نزد ما بفرست تا در كار خود با وى مشورت كنيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را نزد ايشان فرستاد. چون او را ديدند مردان يهود دست به دامن او شدند و زنان و كودكانشان نزد او گريستند، پس ‍ ابولبابه را بر ايشان رحم آمد و چون از او پرسيدند كه آيا به حكم محمد تن در دهيم و تسليم شويم ؟ گفت : آرى ، اما با اشاره به گلوى خود فهماند كه شما را مى كشد.
(ابولبابه ) مى گويد: به خدا قسم ، قدم برنداشته دانستم كه به خدا و رسول او خيانت كرده ام ، سپس راه مسجد را در پيش گرفت و بى آن كه نزد رسول خدا برود، خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت : از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند. به روايت ابن هشام : آيه 27 سوره انفال درباره همين گناه ابولبابه نزول يافته است .
چون خبر ابولبابه به رسول خدا رسيد، گفت : اگر نزد من آمده بود برايش ‍ طلب آمرزش مى كردم ، اما اكنون كه چنين كارى كرده است من هم با او كارى ندارم تا خدا توبه اش را قبول كند.
سحرگاه بود كه در خانه (امّسلمه ) قبول توبه ابولبابه به رسول خدا نازل شد. (امّسلمه ) به اذن رسول خدا ابولبابه را مژده داد كه خدا توبه ات را قبول كرد. اما او سوگند ياد كرده بود كه جز رسول خدا كسى او را باز نكند. ابولبابه همچنان ماند تا رسول خدا براى نماز صبح به مسجد آمد و او را باز كرد.(205)

تسليم شدن (بنى قريظه )

(بنى قريظه ) پس از مشورت با (ابولبابه ) بامدادان تسليم رسول خدا شدند، پس يهوديان گفتند: اى محمد! به حكم سعد بن معاذ تسليم مى شويم . سعد بن معاذ كه در جنگ خندق زخمى شده بود، در خيمه زنى از قبيله (اسلم ) به نام (رفيده ) بسترى بود. مردان (أوس )، (سعد بن معاذ) را بر خرى كه آن را با تشكى چرمى آماده ساخته بودند سوار كردند و او را نزد رسول خدا آوردند، رسول خدا فرمود: به احترام (سعد) به پا خيزيد و از وى استقبال كنيد. مهاجران قريش مى گفتند: مراد رسول خدا تنها انصار بود، اما انصار گفتند: مراد رسول خدا مهاجران و انصار هر دو بود. به هر جهت برخاستند و گفتند: اى (ابوعمرو) رسول خدا تو را حكم قرار داده است تا درباره اينان حكم كنى . گفت : به عهد و ميثاق خدا ملتزم هستيد كه آنچه حكم مى كنم درباره ايشان اجرا شود؟ گفتند: آرى ، گفت : حكم من آن است كه مردانشان كشته شوند و مالهايشان قسمت شود و فرزندان و زنانشان اسير شوند.
به روايت ابن اسحاق و ديگران : رسول خدا گفت : (راستى درباره ايشان به حكم خدا از بالاى هفت آسمان حكم كردى .)

اجراى حكم سعد بن معاذ

(محمد بن مسلمه ) مأمور شانه بستن مردان و (عبداللّه بن سلام ) مأمور زنان و كودكان شدند. يهوديان را از قلعه بيرون آوردند و رسول خدا آنان را در سراى دختر حارث ، حبس كرد و آنگاه به بازار مدينه رفت و آنجا خندق هايى كند، سپس آنان را دسته دسته آوردند و در آن خندقها گردن زدند از جمله دشمن خدا (حيى بن اخطب ) و (كعب بن اسد) در ميان ايشان بودند، يكى از زنان يهود را هم كه سنگ آسيايى را بر سر (خلاد بن سويد انصارى ) انداخت و او را كشت نيز در رديف مردان (بنى قريظه ) آوردند و گردن زدند. روى هم رفته در حدود 600 يا 700 مرد و به قولى ميان 800 يا 900 نفر كشته شدند.
در قلعه هاى (بنى قريظه ) 1500 شمشير، 300 زره ، 2000 نيزه و 1500 سپر به دست آمد و نيز خم هاى شرابى كه همه اش بيرون ريخته شد.

بدبختى زبير بن باطا

(زبير بن باطا) يكى از مردان بنى قريظه بود كه در جنگ بعاث بر (ثابت بن قيس ) منت گذاشت و او را رها كرده بود، چون داستان بنى قريظه پيش آمد، ثابت خواست حق او را جبران كند. نزد رسول خدا رفت و گفت : زبير را بر من حقى است ، پس جان او را به من ببخش . رسول خدا گفت بخشيدم . نزد زبير آمد و گفت : بخشيده شدى . زبير گفت : پيرمردى فرتوت كه زن و فرزند نداشته باشد، زندگى را براى چه مى خواهد؟ ديگر بار ثابت نزد رسول خدا رفت و درخواست كرد و رسول خدا اجابت فرمود، پس نزد زبير رفت و گفت : زن و فرزندانت را هم رسول خدا به من بخشيد و من آنها را به تو بخشيدم . گفت : خانواده اى كه در حجاز مالى ندارد چگونه مى تواند زندگى كند؟ ثابت براى بار سوم نزد رسول خدا رفت و درخواست كرد و اجابت فرمود، پس نزد زبير رفت و گفت : رسول خدا مال تو را هم به من بخشيد و من آنرا به تو بخشيدم . گفت : اى ثابت ! كعب بن اسد كارش به كجا رسيد؟ گفت : كشته شد. گفت : حيى بن اخطب به كجا رسيد؟ گفت : كشته شد - و چند نفر ديگر را نام برد و همان پاسخ را شنيد - سرانجام گفت : پس به همان حقى كه بر تو دارم ، از تو مى خواهم كه مرا به آنها ملحق كنى ، به خدا قسم كه پس از ايشان خيرى در زندگى نيست . ثابت او را جلو انداخت و گردن زد تا در دوزخ به ديدار دوستان خود رسيد.(206)

دو نفر بخشيده شدند

يكى (عطيه قرظى ) كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود و ديگرى (رفاعة بن سموال ) (207) كه به شفاعت خاله رسول خدا (امّمنذر) آزاد و بخشيده شدند و نام هر دو را در زمره صحابه ذكر كرده اند. (208)

تقسيم غنايم

رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مالهاى بنى قريظه و زنان و فرزندانشان را بين مسلمانان تقسيم كرد، سواره را سه سهم (دو سهم براى اسب و سهمى براى سوار) و پياده را يك سهم دارد و اين نخستين غنيمتى بود كه خمس ‍ آنرا بيرون كرد و همين روش در غزوات اسلامى سنت گشت . رسول خدا (ريحانه ) دختر (عمرو بن جنافه ) را براى خود برگزيد و همچنان به عنوان كنيزى با رسول خدا بود تا آن حضرت وفات يافت .

شهداى غزوه بنى قريظه

1 - خلاد بن سويد كه زنى او را به وسيله آسياى سنگى كشت ؛ 2 - ابوسنان بن محصن كه در روزهاى محاصره وفات يافت ؛ 3 - سعد بن معاذ كه او را جزء شهداى خندق نام برديم ، پس از غزوه بنى قريظه به همان زخمى كه در خندق برداشته بود شهادت يافت .

سريه (ابو عبيدة بن جراح فهرى )

ذى الحجه سال پنجم : اين سريه به جانب (سيف البحر) بود و در همين سريه بود كه رسول خدا انبان هايى از خرما براى خوراك نفرات همراه ساخت و (ابوعبيده ) آنها را برايشان تقسيم مى كرد، رفته رفته كار به جايى كشيد كه خرماها كم شد تا آنجا كه به هر كدام روزى يك خرما مى رسيد و آنها را غصه دار ساخت . خداوند جانورى از دريا به چنگ آنها انداخت كه بيست شب از گوشت و چربى آن مى خوردند. استخوان دنده اين جانور به قدرى بزرگ بود كه تنومندترين مرد با تنومندترين شترى كه بر آن سوار بود از زير دنده آن جانور مى گذشت . عبادة بن صامت گويد: چون به مدينه آمديم و قصه خود را به رسول خدا گفتيم ، فرمود: آن روزى شما بوده خداوند به شما ارزانى داشته است .
... ادامه دارد

پي نوشت :

196- ميان آن و دمشق 5 روز راه و تا مدينه 15 يا 16 روز راه است
197- فرهنگ معين به كسر قاف آورده است .
198- بقره /214؛ آل عمران /26-27، نور/62-64؛ احزاب /9-25.
199- نساء /51 - 55.
200- بعضى : مسعربن رخيله گفته اند.
201- آل عمران /173.
202- يليل : جايى است نزديك بدر كه عمرو بن عبدود، مردان قريش را از حمله بنى بكر يكتنه نجات داد.
203- سيره ابن هشام ، ج 3/240.
204- تاريخ يعقوبى ، ج 2/51.
205- سيره ابن هشام ، ج 3/248.
206- سيره ابن هشام ، ج 3/253 - 254.
207- در سيره ابن هشام به فتح سين و ميم (ج 3/255) و در جوامع السيره : شمويل (ص 195) آمده است .
208- سيره ابن هشام ، ج 3/255 - 256 و جوامع السيره ، ص 196.